برگ برگ خاطراتم را خزان بر باد داد
ای گل ناز بهاری آرزویت میکنم
دوستت دارم ولی من با تمام غصه ها
خویش را قربانی یک تار مویت میکنم
در ساحل محبت کلمه ای که لایق تو باشد نیافتم
فقط میتوانم بگویم دوستت دارم
هیچ رویایی به پای بیداریم با تو نمیرسد
خوابها فقط خودشان را اذیت می کنند !
ماکه گفتیم مال یاریم غیر دل چیزی نداریم
بی شما خزون سردیم ٬ با شما ته بهاریم
گوشه قلب قشنگت اگر من نباشم غمی نیست
تو منو رندونی کردی عاشقی جرم کمی نیست
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما ٬ دل شوریده و دیوانه خویش
چرا روی نقاشی ها بی خودی سایه میزنی
این همه حرف خوب داریم ٬ حرف گلایه میزنی
اگه منو دوست نداری اینو راحت بهم بگو
چرا با حرفات و نگاهت بهم کنایه میزنی ؟