شعر در مورد رهگذر
شعر در مورد رهگذر ,شعری در مورد رهگذر,شعر نو در مورد رهگذر,شعر زیبا درمورد رهگذر,شعر درباره رهگذر,شعری درباره رهگذر,شعر نو درباره رهگذر,شعر درباره ی رهگذر,شعری درباره ی رهگذر,شعر رهگذر,شعر رهگذرم,شعر رهگذران,شعر رهگذر مهتاب,شعر رهگذر کارو,شعر رهگذر از فروغ فرخزاد,شعر رهگذر عمر,شعر رهگذر فروغ
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد رهگذر برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
بر رهگذر بلا نهادم دل را
خاص از پی تو پای گشادم دل را
از باد مرا بوی تو آمد امروز
شکرانهٔ آن به باد دادم دل را
شعر در مورد رهگذر
شناور سوی ساحلهای ناپیدا
دو موج رهگذر بودیم
دو موج همسفر بودیم
گریز ما
نیاز ما
نشیب ما
فراز ما
شعری در مورد رهگذر
چند سالیست که تو رهگذر چشم منى
میشود اندکى از عشق خود ابراز کنى
بخدا عالم و آدم به حیاى تو گواهند همه
میشود نیم نگاهى به منه تُرک خوش آواز کنى
شعر نو در مورد رهگذر
گفتن “دوستت دارم” ها
هیچ فایده ای ندارد!
باید آنها را
روی سنگفرش خیابان نوشت…
شاید رهگذری خواند
دلش تپید...
ماند و نرفت.
وگرنه،
گفتن های من،
همه را مسافر کرد…!
شعر زیبا درمورد رهگذر
جز نقش تو در نظر نیامد ما را
جز کوی تو رهگذر نیامد ما را
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نیامد ما را
شعر درباره رهگذر
این روزها
گفتن دوستت دارم !
آنـقدر ساده است که می شود آن را
از هر رهگذری شنید
شعری درباره رهگذر
دلتنگی
نام دیگر این روزهاست
وقتی
از این همه رهگذر
یکی
تو نیستی!
شعر نو درباره رهگذر
آهای رهگذر بیخبر از همهجا
این خیابان برای تو نیست
برای من هم نیست
پس حاشیه نرو
صاف
به سمت دوربین من بیا
و تمام راه را
به کفشهایی فکر کن
که همین راه را
چقدر با هم میآمدند
و چقدر
به هم میآمدند !
شعر درباره ی رهگذر
بر رهگذر بلاست وصلت
در رهگذر بلا نبردم
عشق تو به جان خویش دادم
تا عمر به سر شود به دردم
شعری درباره ی رهگذر
الا، رهگذر، کز راه یاری
قدم بر تربت ما، میگذاری
در اینجا، شاعری غمناک خفته است
رهی در سینه این خاک خفته است
شعر رهگذر
پای اندازی است اطلس گردون
در رهگذر برهنه پای تو
آیینه به آب چشم درماند
بی پرده اگر شود لقای تو
شعر رهگذرم
خون من دل سوخته در گردن قاصد
کان نامه که آورد از او دیرتر آورد
خسرو نگهش دار که اکسیر حیات است
گردی که صبا دوش ازان رهگذر آورد
شعر رهگذران
همنفسی ز کوی او غیر صبا ندیده ام
کو نفسی به پیشم از رهگذر صفا زند
ناله زار شد روان جانب دوست، ای صبا
زود رسان که حلقه ای بر در آشنا زند
شعر رهگذر مهتاب
بید در لرزه گشت و تیغ کشید
آب را رهگذر گرفت اینک
خار چون تیز کرد پیکان را
گل به برگش سپر گرفت اینک
شعر رهگذر کارو
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست
چون چشم تو دل می برد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
شعر در مورد رهگذر
بیشتر بخوانید :